دريای دانش
مؤسسه مطبوعات بهائی هند بنشر اين مجموعه محتصر
مرکب از بعضی از الواح فارسی حضرت بهاءالله جل
ثنائه توفيق يافت و نامش را دريای دانش نهاد،
اميد انکه طالبان حقيقت از اين بحر معرفة لئالی
هدايت برآورند و از سر چشمه دانش يزدانی بياشامند
ص ١
بسم الله الابهی
مقصود از کتابهای آسمانی و آيات الهی آنکه مردمان براستی و دانائی تربيت شوند که سبب راحت
خود و بندگان شوند. هر امری که قلب را راحت نمايد و بر بزرگی انسان بيفزايد و ناس را راضی
دارد مقبول خواهد بود. مقام انسان بلند است اگر بانسانيّت مزيّن و الّا پستتر از جميع مخلوق
مشاهده ميشود.
بگو ای دوستان! امروز را غنيمت شمريد و خود را ازفيوضات بحر تعالی محروم ننمائيد. از حق ميطلبم
جميع را بطراز عمل پاک و خالص در اين يوم مبارک مزيّن فرمايد. اِنَّه هو المختار.
ص ٢
بنام خداوند يکتا
ستايش بيننده پايندهای را سزا است که بشبنمی از دريای بخشش خود آسمان هستی را بلند نمود و
بستاره های دانائی بياراست و مردمان را ببارگاه بلند بينش و دانش راه داد و اين شبنم که نخستين
گفتار کردگار است ، گاهی بآب زندگانی ناميده ميشود چه که مردگان بيابان نادانی را زنده نمايد ؛ و هنگامی
بروشنائی نخستين . و اين روشنی که از آفتاب دانش هويدا گشت ، چون بتابيد جنبش نخستين نمودار و آشکار
شد و اين نمودارها از بخشش دانای يکتا بوده اوست داننده و بخشنده و اوست پاک و پاکيزه از
هر گفته و شنيده . بينائی و دانائی گفتار و کردار را دست از دامن شناسائی او کوتاه . هستی و آنچه از
او هويدا اين گفتار را گواه . پس دانسته شد نخستين يخشش کردگار گفتار است و پاينده و پذيرنده او خرد .
اوست دانای نخستين در دبستان جهان و اوست نمودار
ص ٣
يزدان . آنچه هويدا از پرتو بينائی اوست و هر چه آشکار ، نمودار دانائی او . همه نامها نام او و آغاز و انجام کارها باو .
نامه شما در زندان باين زندانی روزگار رسيد . خوشی آورد و بر دوستی افزود و ياد روزگار پيشين
را تازه نمود . سپاس دارای جهان را که ديدار را در خاک تازی روزی نمود . ديديم و گفتيم و شنيديم .
اميد چنان است که آن ديدار را فراموشی از پی در نيايد و گردش روزگار ياد او را از دل نبرد و از
آنچه کشته شد گياه دوستی برويد و در انجمن روزگار سبز و خرم و پاينده بماند .
اينکه از نامه های آسمانی پرسش رفته بود ، رگ جهان در دست پزشک دانا است ، درد را می بيند
و بدانائی درمان ميکند . هر روز را رازی است و هر سر را آوازی . درد امروز را درمانی و فردا را
درمان ديگر . امروز را نگران باشيد و سخن از امروز رانيد . ديده ميشود گيتی را دردهای بيکران فرا گرفته
ص ٤
و او را بر بستر ناکامی انداخته . مردمانيکه از باده خود بينی سر مست شده اند پزشک دانا را از او باز
داشته اند . اينست که خود و همه مردمان را گرفتارنموده اند . نه درد ميدانند نه درمان ميشناسند . راست
را کژ انگاشته اند و دوست را دشمن شمرده اند .
بشنويد آواز اين زندانی را . بايستيد و بگوئيد ، شايد آنانکه در خوابند بيدار شوند .
بگو ای مردگان ! دست بخشش يزدانی آب زندگانی ميدهد ، بشتابيد و بنوشيد . هر که امروز زنده
شد هر گز نميرد و هر که امروز مرد هر گز زندگی نيابد .
درباره زبان نوشته بوديد ، تازی و پارسی هر دو نيکو است . چه که آنچه از زبان خواسته اند پی بردن
بگفتار گوينده است و اين از هر دو می آيد . و امروز چون آفتاب دانش از آسمان ايران آشکار و هويدا
است هر چه اين زبان را ستايش نمائيد سزاوار است .
ای دوست ! چون گفتار نخستين در روز
ص ٥
پسين بميان آمد گروهی از مردمان آسمانی آواز آشنا شنيدند و بآن گرويدند . و گروهی چون کردار برخی
را با گفتار يکی نديدند از پرتو آفتاب دانائی دور ماندند .
بگو ای پسران خاک ! يزدان پاک ميفرمايد : آنچه در اين روز پيروز شما را از آلايش پاک نمايد و
بآسايش رساند همان راه ، راه منست . پاکی از آلايش ، پاکی از چيزهائی است که زيان آرد و از بزرگی مردمان بکاهد . و آن پسنديدن گفتار و کردار خود است اگر چه نيک باشد . و آسايش هنگامی دست دهد که هر کس خود را نيک خواه همهء روی زمين نمايد . آنکه او آگاه ، اين گفتار را گواه که اگر همه مردمان زمين بگفته آسمانی پی ميبردند هر گز از دريای بخشش يزدانی بی بهره نمی ماندند . آسمان راستی را روشن تر از اين ستاره ای نبوده و نيست .
نخستين گفتار دانا آنکه ، ای پسران خاک ! از تاريکی بيگانگی بروشنی خورشيد يگانگی روی نمائيد ،
ص ٦
اينست آن چيز که مردمان جهان را بيشتر از همه چيزها بکار آيد . ای دوست ! درخت گفتار را
خوشتر از اين برگی نه و دريای آگاهی را دلکش تر از اين گوهر نبوده و نخواهد بود .
ای پسران دانش ! چشم سر را پلک بآن نازکی ازجهان و آنچه در اوست بی بهره نمايد ، ديگر پرده آز
اگر بر چشم دل فرود آيد چه خواهد نمود . بگو ای مردمان ! تاريکی آز و رشک روشنائی جان را بپوشاند ،
چنانکه ابر روشنائی آفتاب را . اگر کسی بگوش هوش اين گفتار را بشنود پر آزادی بر آرد و بآسانی در
آسمان دانائی پرواز نمايد .
چون جهان را تاريکی فرا گرفت دريای بخشش بجوش آمد و روشنائی هويدا گشت تا کردارها ديده
شود . و اين همان روشنی است که در نامه های آسمانی بآن مژده داده شد . اگر کردگار بخواهد ، دلهای
مردمان روزگار را بگفتار نيک پاک و پاکيزه کند و خورشيد يگانگی بر جانها بتابد و جهان را تازه نمايد .
ص ٧
ای مردمان ! گفتار را کردار بايد ، چه که گواه راستی گفتار ، کردار است و آن بی اين ، تشنگان را
سيراب ننمايد و کوران را درهای بينائی نگشايد . دانای آسمانی ميفرمايد : گفتار درشت بجای شمشير ديده
ميشود و نرم آن بجای شير ، کودکان جهان ازين بدانائی رسند و برتری جويند .
زبان خرد ميگويد هر که دارای من نباشد دارای هيچ نه . از هر چه هست بگذريد و مرا بيابيد . منم
آفتاب بينش و دريای دانش . پژمردگان را تازه نمايم و مردگان را زنده کنم . منم آن روشنائی که راه
ديده بنمايم و منم شاهباز دست بی نياز که پر بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم .
دوست يکتا ميفرمايد : راه آزادی باز شده ، بشتابيد و چشمه دانائی جوشيده ، از او بياشاميد .
بگو ای دوستان ! سرا پرده يگانگی بلند شد ، بچشم بيگانگان يکديگر را مبينيد . همه بار يک داريد و
ص ٨
برگ يک شاخسار . براستی ميگويم ، هر آنچه از نادانی بکاهد و بر دانائی بيفزايد او پسنديده آفريننده بوده
و هست . بگو ای مردمان ! در سايه داد و راستی راه رويد و در سراپرده يکتائی در آئيد .
بگو ای دارای چشم ! گذشته آينه آينده است ، ببينيد و آگاه شويد ، شايد پس از آگاهی دوست را
بشناسيد و نرنجانيد . امروز بهترين ميوه درخت دانائی چيزی است که مردمان را بکار آيد و نگاهداری نمايد .
بگو زبان گواه راستی من است ، او را بدروغ ميالائيد . و جان گنجينه راز من است ، او را بدست آز
مسپاريد . اميد چنان است که در اين بامداد که جهان از روشنيهای خورشيد دانش روشن است بخواست دوست پی بريم و از دريای شناسائی بياشاميم .
ای دوست ! چون گوش کمياب است چندی است که خامه در کاشانه خود خاموش مانده . کار بجائی رسيده که خاموشی از گفتار پيشی گرفته و پسنديده تر آمده .
ص ٩
بگو ای مردمان ! سخن باندازه گفته ميشود ، تا نورسيدگان بمانند و نورستگان برسند . شير باندازه بايد
داد تا کودکان جهان بجهان بزرگی در آيند و در بارگاه يگانگی جای گزينند . ای دوست زمين پاک ديديم تخم
دانش کشتيم ، ديگر تا پرتو آفتاب چه نمايد ، بسوزاند يا بروياند ؟
بگو امروز به پيروزی دانای يکتا ، آفتاب دانائی از پس پرده جان بر آمد و همه پرندگان بيابان از باده