کتاب ايقان نازله از قلم حضرت بهاءالله
لجنه ملّی نشر آثار بهائی به زبان فارسی و عربی – آلمان
ناشر: مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی آلمان، هوفمايم، آلمان
چاپ اوّل (نشر جديد)
۱۵۵ بديع، ۱۳۷۷ شمسی، ۱۹۹۸ ميلادی
ص ١
بسم ربّنا العليّ الاعلی
الباب المَذکُورُ فی بَيانِ اَنَّ العباد لَن يَصِلُوا إلی شاطِئِ بَحرِ العِرفانِ إلّا بِالانقِطاعِ الصِّرفِ عَن کُلِّ مَن فِی السَّمواتِ و الاَرضِ. قَدِّسُوا اَنفُسَکُم يا اَهلَ الاَرضِ لَعَلَّ تَصِلُنَّ إلی المقامِ
الَّذی قَدَّر اللّهُ لَکُم و تَدخُلُنَّ فی سُرادقٍ جَعَلهُ اللّهُ فی سَماء البَيانِ مَرفوعاً.
جوهر اين باب آنکه سالکين سبيل ايمان و طالبين کؤوس
٢ ايقان بايد نفوس خود را از جميع شئونات عرضيّه پاک و مقدّس نمايند، يعنی گوش را از استماع اقوال و قلب را از ظنونات متعلّقه به سُبُحات جلال و روح را از تعلّق به اسباب ظاهره و چشم را از ملاحظه کلمات فانيه و متوکّلين علی اللّه و متوسّلين اليه سالک شوند تا آنکه قابل تجلّيات
ص ۲
اشراقات شموس علم و عرفان الهی و محلّ ظهورات فيوضات غيب نامتناهی گردند . زيرا اگر عبد بخواهد اقوال و اعمال و افعال عباد را از عالِم و جاهل ميزان معرفت حقّ و اوليای او قرار دهد هرگز به رضوان معرفت ربّ العزّه داخل نشود و به سر منزل بقا نرسد و از جام قُرب و رضا مرزوق نگردد. ناظر به ايّام قبل شويد که چقدر مردم از اعالی و ادانی ٣
هميشه منتظر ظهورات احديّه در هياکل قدسيّه بودهاند به قسمی که در جميع اوقات و اوان مترصّد و منتظر بودند و دعاها و تضرّع ها می نمودند که شايد نسيم رحمت الهيّه به
وزيدن آيد و جمال موعود از سرادق غيب به عرصه ظهور قدم گذارد. و چون ابواب عنايت مفتوح می گرديد و غمام مکرمت مرتفع و شمس غيب از افق قدرت ظاهر می شد جميع
تکذيب می نمودند و از لقاء او که عين لقاءاللّه است احتراز می جستند چنانچه تفصيل آن در جميع کتب سماويّه مذکور و مسطور است. حال قدری تأمّل نمائيد که سبب اعتراض ناس ٤
بعد از طلب و آمال ايشان چه بود. و به قسمی هم اعتراض می نمودند که زبان و بيان و تقرير و تحرير همه از ذکر آن عاجز و قاصر است. و احدی از مظاهر قدسيّه و مطالع احديّه
ظاهر نشد مگر آنکه به اعتراض و انکار و احتجاج ناس مبتلا
ص ٣
گشت. چنانچه می فرمايد: "يا حَسرَةً عَلَی العِبادِ ما يأتيهِمْ مِن رَسُولٍ إلّا کَانُوا بِهِ يَستَهزِؤونَ."١ و در مقام ديگر می فرمايد:
"وَ هَمَّتْ کلُّ اُمّةٍ بِرَسولِهِم لِيَأخُذوهُ وَ جادَلُوا بِالباطل لِيُدحِضوا بِهِ الحَقّ."٢ و همچنين کلمات منزله که از غمام ٥
قدرت صمدانيّه و سماء عزّت ربّانيّه نازل شده زياده از حدّ احصاء و احاطه عباد است و اولوا الأفئده و صاحبان بصر را سوره هود کفايت می کند. قدری در آن سوره مبارکه تأمّل فرمائيد و به فطرت اصليّه تدبّر نمائيد تا قدری بر بدائع امور انبياء و ردّ و تکذيب کلمات نفی اطّلاع يابيد، شايد ناس را از موطن غفلت نفسانيّه به آشيان وحدت و معرفت الهيّه پرواز دهيد و از زلال حکمت لايزال و اثمار شجره علم ذی الجلال بياشاميد و مرزوق گرديد. اين است نصيب انفس مجرّده از
مائده منزله قدسيّه باقيه. اگر بر ابتلای انبياء و علّت و ٦ سبب اعتراضات عباد بر آن شموس هويّه آگاه شويد بر اکثری از امور اطّلاع يابيد و ديگر هر چه اعتراضات مردم را بر مشارق شموس صفات احديّه بيشتر ملاحظه کنيد در دين خود و امراللّه محکم تر و راسخ تر شويد. لهذا بعضی از حکايات انبياء مجملاً در اين الواح ذکر می شود تا معلوم شود و مبرهن آيد که در جميع اعصار و اقران بر مظاهر قدرت
-١ سوره يس، آيهء ٣٠ ٢- سوره غافر (مؤمن)، آيه ۵
ص ٤
و مطالع عزّت وارد می آوردند آنچه را که قلم از ذکرش خجل و منفعل است. شايد اين اذکار سبب شود که بعضی از ناس از اعراض و اعتراض علماء و جهّال عصر مضطرب نشوند و بلکه
٧ بر ايقان و اطمينانشان بيفزايد. و از جمله انبياء نوح بود که نهصد و پنجاه سال نوحه نمود و عباد را به وادی ايمن روح
دعوت فرمود و احدی او را اجابت ننمود. و در هر يوم به قدری ايذاء و اذيّت بر آن وجود مبارک وارد می آوردند که يقين بر هلاکت او می نمودند. و چه مراتب سخريّه و استهزاء و
کنايه که بر آن حضرت وارد شد چنانچه می فرمايد: "و کُلَّمَا مَرَّ عَلَيهِ مَلَأٌ مِن قَومِهِ سَخِرُوا مِنهُ قَالَ اِن تَسخَرُوا مِنَّا فَإنَّا نَسخَرُ مِنکُمْ کَمَا تَسخَرُونَ فَسَوفَ تَعلَمُونَ."١ و بعد از مدّت ها چند مرتبه وعده انزال نصر به اصحاب خود فرمودند به وعده معيّن و در هر مرتبه بدا شد. و بعضی از آن اصحاب معدوده به علّت ظهور بدا اعراض می نمودند چنانچه
تفصيل آن در اکثر کتب مشهوره ثبت شده و البتّه بنظر عالی رسيده يا می رسد. تا آنکه باقی نماند از برای آن حضرت مگر چهل نفس و يا هفتاد و دو نفس چنانچه در کتب و اخبار مذکور است. تا آنکه بالاخره نداء "رَبِّ لا تَذَر عَلَی الاَرضِ
٨مِنَ الکافِرينَ دَيَّاراً" ٢ از جان بر کشيد. حال قدری تأمّل بايد
-١ سوره هود، آيه ۳۹-۳۸ ۲- سوره نوح، آيه ٢٦
ص ۵
که سبب چه بود در اين مدّت آن عباد به اين قسم اعتراض نمودند و احتراز جستند و از قميص نفی به خلع اثبات مفتخر و فائز نشدند؟ و ديگر چرا در وعده های الهی بدا شد که
سبب ادبار بعضی مقبلين شود؟ بسيار تأمّل بايد تا بر اسرار امور غيبی واقف شويد و از طيب معنوی گلستان حقيقی بوئی بريد و تصديق نمائيد که امتحانات الهيّه هميشه در ما بين عباد او بوده و خواهد بود تا نور از ظلمت و صدق از کذب و حقّ از باطل و هدايت از ضلالت و سعادت از شقاوت و خار از گل ممتاز و معلوم شود. چنانچه فرمود: "الم اَحَسِبَ النَّاسُ اَن يُترکُوا اَن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُم لا يُفتَنُونَ."١ و بعد از نوح ٩
جمال هود از مَشرق ابداع مُشرق شد و قريب هفتصد سنه اَو ازيد به اختلاف اقوال، مردم را به رضوان قرب ذی الجلال دعوت نمود. و چه مقدار بلايا که به مثل غيث هاطل بر آن حضرت باريد تا آنکه کثرت دعوت سبب کثرت اعراض شد و شدّت اهتمام علّت شدّت اغماض گرديد. "وَ لا يَزيدُ الکَافِرينَ کُفْرُهُم إلّا خَسَاراً. " ٢ و بعد هيکل صالحی از رضوان ١٠
غيبی معنوی قدم بيرون نهاد و عباد را به شريعه قرب باقيه دعوت نمود و صد سنه اَو ازيد امر به اوامر الهی و نهی از
مناهی می فرمود، ثمری نبخشيد و اثری ظاهر نيامد. و چند
١ - سوره عنکبوت، آيه ٢ ٢- سوره فاطر، آيه ٣٩
ص ٦
مرتبه غيبت اختيار فرمود. با آنکه آن جمال ازلی ناس را جز به مدينه احديّه دعوت نمی نمود. چنانچه می فرمايد: "و إلی ثَمُودَ اَخَاهُم صَالِحاً قَالَ يا قَومِ اعبُدُوا اللّه مَا لَکُم مِنْ إلهٍ غَيرُهُ " إلی آخرالقول : "قَالُوا يَا صَالِحُ قَد کُنتَ فيِنَا مرجُوّاً قَبلَ هَذَا اَتَنهَانَا اَن نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤنَا و إنّنا لَفِی شَکٍّ مِمّا تَدعُونا إلَيهِ مُريبٍ."١ و هيچ فائده نبخشيد تا
١١ آنکه به صيحه ای جميع به نار راجع شدند. و بعد جمال خليل کشف نقاب نمود و عَلَم هُدی مرتفع شد و اهل ارض را به نور تقی دعوت فرمود. هر چه مبالغه در نصيحت فرمود جز حسد ثمری نياورد
و غير غفلت حاصلی نبخشيد إلّا الّذينَ هُم انقَطعُوا بکُلِّهِم إلی اللّه و عَرَجُوا بِجَنَاحی الإيقان إلی مَقامٍ جَعَلهُ اللّه عن الاِدراکِ مَرفوعاً. و تفصيل آن حضرت مشهور است که چه مقدار اعداء احاطه نمودند تا آنکه نار حسد و اعراض افروخته شد. و بعد از حکايت نار، آن سراج الهی را از بلد اخراج نمودند چنانچه
١٢ در همه رسائل و کتب مذکور است. و بعد زمان او منقضی شد تا نوبت به موسی رسيد و آن حضرت به عصای امر و بيضای معرفت از فاران محبّت الهيّه با ثعبان قدرت و شوکت صمدانيّه از سينای نور به عرصه ظهور ظاهر شد و جميع من فی الملک را به ملکوت بقا و اثمار شجره وفا دعوت نمود. و
-١ سوره هود، آيه ٦١- ٦٢
ص ٧
شنيده شد که فرعون و ملأ او چه اعتراض ها نمودند و چه مقدار احجار ظنونات از انفس مشرکه بر آن شجره طيّبه وارد آمد. تا به حدّی که فرعون و ملأ او همّت گماشتند که آن نار سدره ربّانيّه را از ماء تکذيب و اعراض افسرده و خمود نمايند. و غافل از اينکه نار حکمت الهيّه از آب عنصری افسرده نشود و سراج قدرت ربّانيّه از بادهای مخالف خاموشی نپذيرد. بلکه در اين مقام ماء سبب اشتعال شود و باد علّت حفظ لَو انتُم بِالبَصَرِ الحَديد تَنظُرُون وَفی رِضَی اللّهِ تَسلُکُونَ. و چه بيانی خوش فرمود مؤمن آل فرعون چنانچه حکايت او را ربّ العزّه برای حبيب خود می فرمايد: "و قَالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن آلِ فِرعَونَ يَکتُمُ إيمَانَهُ اَتَقْتُلُونَ رَجُلاً اَن يَقُولَ رَبِّی اللّهُ وَ قَد جَاءَکُم بِالبيِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ و إن يَکُ َاذباً فَعَلَيهِ کَذِبُهُ و إن يَکُ صَادِقاً يُصِبکُمْ بَعضُ الّذی َعِدُکُم إنّ اللّه لا يَهْدِی مَن هُوَ مُسرِفٌ کذّابٌ."١ و بالاخره امر به جائی کشيد که همين مؤمن را به نهايت عذاب شهيد نمودند. اَلا لعنةُاللّه عَلی القَوم الظّالِمينَ. حال قدری در اين ١٣
امورات تأمّل فرمائيد که چه سبب اين گونه اختلافات بوده که هر ظهور حقّی که در امکان از افق لامکان ظاهر می شد اين گونه فساد و اغتشاش و ظلم و انقلاب در اطراف عالم ظاهر
-١ سوره غافر (مؤمن)، آيه ٢٨
ص ٨
و هويدا می گشت؟ با اينکه جميع انبياء در حين ظهور خود مردم را بشارت می دادند به نبيّ بعد و علامتی از برای ظهور بعد ذکر می فرمودند چنانچه در همه کتب مسطور است. با وجود طلب و انتظار ناس به مظاهر قدسيّه و ذکر علامات در کتب، چرا بايد اين گونه امور در عالم رو دهد که جميع انبياء و اصفياء را در هر عهد و عصر اين گونه ظلم و جبر و تعدّی نمايند؟ چنانچه می فرمايد: "اَفَکُلَّما جَاءَکُم رَسُولٌ بِمَا لا تَهوی اَنفُسُکُم استَکبَرتُم فَفَريقاً کذّبتُم وفَريقاً تَقتُلُونَ."١ می فرمايد هر زمان و عهد که آمد به سوی شما رسولی از جانب پروردگار به غير هوای نفس شما، تکبّر نموديد و موقن نشديد و گروهی از آن انبياء را تکذيب نموديد و گروهی را می کشتيد. آخر تأمّل فرمائيد که سبب اين افعال چه بود که ١٤
به اين قسم با طلعات جمال ذی الجلال سلوک می نمودند؟ و هر چه که در آن ازمنه سبب اعراض و اغماض آن عباد بود حال هم سبب اغفال اين عباد شده. و اگر بگوئيم حجج الهيّه کامل و تمام نبود لهذا سبب اعتراض عباد شد، اين کفری است صراح. لأجل آنکه اين به غايت از فيض فيّاض دور است و از رحمت منبسطه بعيد که نفسی را از ميان جميع عباد برگزيند برای هدايت خلق خود و به او حجّت کافيه وافيه عطا
-١ سوره بقره، آيه ٨٧
ص ۹
نفرمايد و مع ذلک خلق را از عدم اقبال به او معذّب فرمايد. بلکه لم يزل جود سلطان وجود بر همه ممکنات به ظهور مظاهر نفس خود احاطه فرموده و آنی نيست که فيض او منقطع شود و يا آنکه امطار رحمت از غمام عنايت او ممنوع گردد. پس نيست اين امورات محدَثه مگر از انفس محدوده که در وادی کبر و غرور حرکت می نمايند و در صحراهای بُعد سير می نمايند و به ظنونات خود و هر چه از علمای خود شنيدهاند همان را تأسّی می نمايند. لهذا غير از اعراض امری ندارند و جز اغماض حاصلی نخواهند. و اين معلوم است نزد هر ذی بصری که اگر اين عباد در ظهور هر يک از مظاهر شمس حقيقت چشم و گوش و قلب را از آنچه ديده و شنيده و ادراک نموده پاک و مقدّس می نمودند البتّه از جمال الهی محروم نمی ماندند و از حرم قرب و وصال مطالع قدسيّه ممنوع نمی گشتند. و چون در هر زمان حجّت را به معرفت خود که از علمای خود شنيده بودند ميزان می نمودند و به عقول ضعيفه آنها موافق نمی آمد لهذا از اين گونه امور غير مرضيّه از ايشان در عالم ظهور به ظهور می آمد. و در همه اوقات سبب صدّ ١٥
عباد و منع ايشان از شاطی بحر احديّه علمای عصر بودهاند که زمام آن مردم در کف کفايت ايشان بود. و ايشان هم بعضی نظر به حبّ رياست و بعضی از عدم علم و معرفت، ناس
ص ١٠
را منع می نمودند. چنانچه همه انبياء به اذن و اجازه علمای عصر سلسبيل شهادت را نوشيدند و به اعلی افق عزّت پرواز نمودند. چه ظلم ها که از رؤسای عهد و علمای عصر بر سلاطين وجود و جواهر مقصود وارد شد. و به اين ايّام محدوده فانيه قانع شدند و از ملک لا يفنی باز ماندند چنانچه چشم را از مشاهده انوار جمال محبوب بی نصيب نمودند و گوش را از بدائع نغمات ورقاء مقصود محروم ساختند. اين است که در جميع کتب سماويّه ذکر احوال علمای هر عصر شده، چنانچه می فرمايد: "يَا اَهلَ الکِتابِ لِمَ تَکفُرُونَ بآياتِ اللّه وَ اَنتُم تَشهَدُونَ."١ و همچنين می فرمايد: "يا اَهلَ الکِتابِ لِمَ تَلبِسُونَ الحَقَّ بِالباطِل وَتکتُمُونَ الحَقَّ وَاَنتُم تعلمُونَ"٢ و در مقام ديگر می فرمايد: "قُل يَا اَهلَ الکِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ." ٣ و اين معلوم است که اهل کتابی که صدّ نمودهاند مردم را از صراط مستقيم، علمای آن عهد بودهاند چنانچه اسم و رسم جميع در کتب مذکور است و از اکثر آيات و اخبار مستفاد می شود لَو اَنتُم بِطَرفِ اللّه تَنظُرُونَ. پس قدری ١٦ به ديده بصيرت الهيّه در آفاق علم ربّانی و انفس کلمات تامّه صمدانيّه تعقّل فرمائيد تا جميع اسرار حکمت روحانيّه بی سبحات جلال از خلف سرادق فضل و افضال ظاهر و هويدا
-١ سوره آل عمران، آيه ٢ ٢ - سوره آل عمران، آيه ٧١
-٣ سوره آل عمران، آيه ٩٩
ص ١١شود. و کلّيّه اعتراض مردم و احتجاجات ايشان از عدم ادراک و عرفان حاصل شده. مثلاً بياناتی که طلعات جمال حقّ در علامات ظهور بعد فرمودند آن بيانات را ادراک ننمودند و يه حقيقت آن واصل نشدند لهذا عَلَم فساد برافراختند و رايات فتنه برپا نمودند. و اين معلوم است که تأويل کلمات حمامات ازليّه را جز هياکل ازليّه ادراک ننمايند و نغمات ورقاء معنويّه را جز سامعه اهل بقا نشنود. هرگز قبطی ظلم از شراب سبطی عدل نصيب ندارد و فرعون کفر از بيضای موسی اطّلاع نيابد. چنانچه می فرمايد: "وَمَا يَعلَمُ تأويلَهُ إلّا اللّهُ و الرّاسِخُونَ فِی العِلمِ."١ مع ذلک تأويل کتاب را از اهل حجاب مستفسر شدند و علم را از منبع او اخذ ننمودند. مثلاً چون ١٧ ايّام موسی گذشت و انوار عيسی از فجر روح عالم را احاطه نمود جميع يهود اعتراض نمودند که آن نفس که در تورات موعود است بايد مروّج و مکمّل شرايع تورات باشد و اين جوان ناصری که خود را مسيح اللّه می نامد حکم طلاق و سبت را که از حکم های اعظم موسی است نسخ نموده. و ديگر آنکه علائم ظهور هنوز ظاهر نشده چنانچه يهود هنوز منتظر آن ظهورند که در تورات مذکور است. چقدر از مظاهر قدس احديّه و مطالع نور ازليّه که بعد از موسی در ابداع
-١ سوره آل عمران، آيه ٧
ص ١٢
ظاهر شده و هنوز يهود به حجبات نفسيّه شيطانيّه و ظنونات افکيّه نفسانيّه محتجب بوده و هستند و منتظرند که هيکل مجعول با علامات مذکوره که خود ادراک نمودهاند کی ظاهر خواهد شد. کَذلِکَ اَخَذَهُم اللّه بِذَنبِهم وَاَخَذَعَنهُم رُوح الايمان وَعَذَّبَهُم بِنَارٍ کانَت فی هاويةِ الجَحيم. و اين نبود مگر از عدم عرفان يهود عبارات مسطوره در تورات را که در علائم ظهور بعد نوشته شده. چون به حقيقت آن پی نبردند و به ظاهر هم چنين امور واقع نشد لهذا از جمال عيسوی محروم شدند و به لقاءاللّه فائز نگشتند وَکَانُوا مِنَ المُنتَظرينَ. و لم يزل و لا يزال جميع امم به همين جعليّات افکار نالائقه تمسّک جسته و از عيون های لطيفه رقيقه جاريه خود را بی بهره و بی نصيب نمودند. و در کشف اين اسرار بعضی از عبارات ١٨انبياء، به بدائع نغمات حجازی در الواح مسطوره قبل که برای يکی از احباب نوشته شده بود مذکور گشت و حال هم به تغنّيات خوش عراقی نظر به خواهش آن جناب در اين اوراق مجدّداً ذکر می نمائيم که شايد تشنگان صحراهای بعد را به بحر قرب دلالت نمايد و گمگشتگان بيابان های هجر و فراق را به خيام قرب و وصال رساند، تا غمام ضلالت مرتفع شود و آفتاب جهانتاب هدايت از افق جان طالع گردد. وَ عَلی اللّهِ اَتَّکِلُ و به اَستَعينُ لَعَلَّ يَجری مِن هَذا القَلَم ما يَحيی به
ص ۱۳
اَفئِدَةُ النّاسِ لِيَقُومَنَّ الکُلُّ عَن مَراقِد غَفلَتِهِم وَ يَسمَعَنَّ اطوارَ وَرَقاتِ الفردوسِ مِن شَجَرٍ کانَ فی الرَّوضَةِ الاَحَديَّة مِن اَيدِی القُدرَةِ بإِذنِ اللّهِ مَغْرُوساً. بر اولی العلم معلوم و واضح بوده که ١٩ چون نار محبّت عيسوی حجبات حدود يهود را سوخت و حکم آن حضرت فی الجمله جريان بر حسب ظاهر يافت، روزی آن جمال غيبی به بعضی از اصحاب روحانی ذکر فراق فرمودند و نار اشتياق افروختند و فرمودند که " من می روم و بعد می آيم"، و در مقام ديگر فرمودند: "من می روم و می آيد ديگری تا بگويد آنچه من نگفته ام و تمام نمايد آنچه را که گفته ام."١ و اين دو عبارت فی الحقيقه يکی است لَو اَنتُم فِی مَظاهر التَّوحيد بِعَينِ اللّه تَشهَدُون. و اگر به ديده بصيرت معنوی مشاهده شود فی الحقيقه در عهد خاتم، هم کتاب عيسی و امر او ثابت شد. در مقام اسم که خود حضرت فرمود:
"منم عيسی." و آثار و اخبار و کتاب عيسی را هم تصديق فرمود که مِن عنداللّه بوده. در اين مقام نه در خودشان فرقی مشهود و نه در کتابشان غيريّتی ملحوظ زيرا که هر دو قائم به امراللّه بودند و هم ناطق به ذکر اللّه و کتاب هر دو هم مُشعر بر اوامر اللّه بود. از اين جهت است که خود عيسی
فرمود: "من می روم و مراجعت می کنم." به مثل شمس که
-١ انجيل يوحنّا، فصل ١٤، آيه ٢٨و فصل ١٦، آيه ٧
ص ١٤
اگر شمس اليوم بگويد من شمس يوم قبلم صادق است و اگر بگويد در حدود يومی که غير آنم صادق است. و همچنين در ايّام ملاحظه نمائيد که اگر گفته شود که کلّ يک شیءاند صحيح و صادق است و اگر گفته شود که به حدود اسمی و رسمی غير هم اند آن هم صادق است. چنانچه می بينی با اينکه يک شیءاند با وجود اين در هر کدام اسمی ديگر و خواصّی ديگر و رسمی ديگر ملحوظ می شود که در غير آن نمی شود. و به همين بيان و قاعده، مقامات تفصيل و فرق و اتّحاد مظاهر قدسی را ادراک فرمائيد تا تلويحات کلمات آن مُبدع اسماء و صفات را در مقامات جمع و فرق عارف شوی و واقف گردی و جواب مسأله خود را در موسوم نمودن آن جمال ازلی در هر مقام خود را به اسمی و رسمی بتمامه بيابی. و بعد اصحاب و تلاميذ آن حضرت استدعا نمودند که ٢١ علامت رجعت و ظهور چيست و چه وقت اين ظاهر خواهد شد؟ و در چند مقام اين سؤال را از آن طلعت بی مثال نمودند و آن حضرت در هر مقام علامتی ذکر فرمودند چنانچه در اناجيل اربعه مسطور است. و اين مظلوم يک فقره آن را ذکر ٢٢ می نمايم و نعمت های مکنونه سدره مخزونه را لوجه اللّه بر عباداللّه مبذول می دارم تا هياکل فانيه از اثمار باقيه محروم نمانند که شايد به رشحی از انهار بی زوال حضرت ذی الجلال
ص ١٥
که در دار السّلام بغداد جاری شده فائز شوند بی آنکه اجر و مزدی طلب نمايم. "إنَّما نُطعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْکُمْ جَزَاءً و لا شُکُوراً."١ و اين طعامی است که ارواح و افئده
منيره به او حيات باقيه يابند و اين همان مائده ای است که می فرمايد: "رَبَّنا اَنْزلْ عَلَينَا مَائِدةً مِنَ السَّماء." ٢ و اين مائده هرگز از اهلش مقطوع نشود و نفاد نجويد و در کلّ حين از
شجره فضل می رويد و از سماوات رحمت و عدل نازل می شود.چنانچه فرموده است: "مَثَلاً کَلِمَةً طَيِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصلُهَا ثَابِتٌ و فَرعُهَا فِی السَّمَاء تُؤتی اُکُلَها کُلَّ حِينٍ."٣ حيف است که انسان از اين عطيّه لطيفه خود را منع نمايد و ٢٣ از اين نعمت باقيه و حيات دائمه خود را محروم سازد. پس قدر اين مائده معنوی را دانسته که بلکه از الطاف بديعه آن شمس حقيقی اجسادهای مرده حيات تازه يابند و ارواح پژمرده به روح بی اندازه فائز شوند. ای برادر من، جهدی بايد تا ايّام باقی است از اکواب باقی چشيم. هميشه نسيم
جان از مصر جانان نوزد و هميشه نهرهای تبيان در جريان نه و مدام ابواب رضوان مفتوح نماند. آيد وقتی که عندليبان جنان از گلستان قدسی به آشيان های الهی پرواز نمايند، ديگر نه نغمه بلبل شنوی و نه جمال گل بينی. پس تا حمامه-١ سورهانسان (دهر)، آيه ٩ ٢- سوره مائده، آيه١١٤-٣ سوره ابراهيم، آيه ٢٤-٢٥
ص ١٦
ازلی در شور و تغنّی است و بهار الهی در جلوه و تزيين غنيمت شمرده گوش قلب را از سروش او بی بهره مکن. اين است نصيحت اين عبد آن جناب و احبّای خدا را. فَمَن شَاءَ
فَلْيُقْبِلْ و مَن شَاءَ فَليُعْرِض. إنَّ اللّهَ کانَ غَنيّاً عَنهُ و عَمّا يُشاهَدُ وَ يُرَی. و اين است نغمات عيسی بن مريم که در رضوان ٢٤ انجيل به الحان جليل در علائم ظهور بعد فرموده. در سفر اوّل که منسوب به متّی است در وقتی که سؤال نمودند از علامات ظهور بعد جواب فرمود: "و لِلوَقتِ مِن بَعدِ ضيقِ تلکَ الاَيّامِ تُظلَم الشَّمسُ والقَمَرُلا يُعطی ضَوءَهُ و الکَواکِبُ تَتَساقَطُ مِنَ السَّماء وَ قُوّاةُ الاَرضِ تَرتجُّ.حينَئِذٍ تَظهَرُ عَلاماتُ ابنِ الانسانِ فی السّماء وَ يَنُوحُ کُلُّ قَبائِلِ الاَرضِ وَ يَرونَ ابنَ الإنسان آتياً
عَلی سحابِ السَّماء مَعَ قُوّاةٍ و مَجدٍ کَبيرٍ و يُرسِلُ مَلائِکَتَهُ معَ صَوتِ السّافُورِ العَظيمِ."١ انتهی. ترجمه آن بفارسی اين است که بعد از تنگی و ابتلا که همه مردم را احاطه می نمايد شمس از افاضه ممنوع می شود يعنی تاريک می گردد و قمر از اعطای نور باز می ماند و ستاره های سماء بر ارض نازل می شوند و ارکان ارض متزلزل می شود. در اين وقت ظاهر
می گردد نشانه های پسر انسان در آسمان، يعنی جمال موعود و ساذج وجود بعد از ظهور اين علامات از
-١انجيل متّی، فصل ٢٤، آيه ٢٩-٣١
ص ١٧ عرصه غيب به عالم شهود می آيد. و می فرمايد: "در آن حين جميع قبيله ها که در ارض ساکن اند نوحه و ندبه می نمايند و می بينند خلايق آن جمال احديّه را که می آيد از آسمان در حالتی که سوار بر ابر است با قوّت و بزرگی و بخششی بزرگ و می فرستد ملائکه های خود را با صدای سافور عظيم. انتهی. و در اسفار ثلاثه ديگر که منسوب به لوقا و مرقس و يوحنّا است همين عبارات مذکور است و چون در الواح عربيّه به تفصيل مذکور شد ديگر در اين اوراق متعرّض ذکر آنها نشديم و اکتفا به يکی از آنها نموديم. و ٢٥ علمای انجيل چون عارف به معانی اين بيانات و مقصود مودعه در اين کلمات نشدند و به ظاهر آن متمسّک شدند لهذا از شريعه فيض محمّديّه و از سحاب فضل احمديّه ممنوع
گشتند. و جهّال آن طائفه هم تمسّک به علمای خود جسته، از زيارت جمال سلطان جلال محروم ماندند زيرا که در ظهور شمس احمديّه چنين علامات که مذکور شد به ظهور نيامد.
اين است که قرن ها گذشت و عهدها به آخر رسيد و آن جوهر روح به مقرّ بقای سلطنت خود راجع شد و نفخه ديگر از نَفْس روحانی در صور الهی دميده شد و نفس های مرده از قبور غفلت و ضلالت به ارض هدايت و محلّ عنايت محشور شدند و هنوز آن گروه در انتظار که کی اين علامات ظاهر
ص ۱۸
شود و آن هيکل معهود به وجود آيد تا نصرت نمايند و مال ها در راهش انفاق کنند و جان ها در سبيلش ايثار. چنانچه امم ديگر هم به همين ظنونات از کوثر معانيِ رحمت نامتناهيِ حضرت باری دور ماندهاند و به خيال خود مشغولند. و از اين ٢٦ عبارت گذشته، بيان ديگر در انجيل هست که می فرمايد: "اَلسَّماءُ وَالارضُ تَزولانِ وَلکِنْ کَلامی لا يزُولُ"١ که معنی آن به فارسی اين است که آسمان و زمين ممکن است که زائل و معدوم شوند امّا کلام من هرگز زائل نمی شود و هميشه باقی و ثابت ميانه ناس خواهد بود. و از اين راه است که اهل انجيل می گويند که حکم انجيل هرگز منسوخ نمی شود و هروقت و زمان که طلعت موعود با همه علامت ها ظاهر شود بايد شريعت مرتفعه در انجيل را محکم و ثابت نمايد تا در همه عالم دينی باقی نماند مگر اين دين. و اين فقره از مطالب محقّقه مسلّمه است نزد ايشان. و چنان اعتقاد کردهاند که اگر نفسی هم مبعوث شود به جميع علامات موعوده و بر خلاف حکم ظاهر در انجيل حکم نمايد البتّه اذعان نکنند و قبول ننمايند بلکه تکفير نمايند و استهزاء کنند. چنانچه در ظهور شمس محمّديّه مشهود شد. حال اگر معانی اين کلمات مُنزله در کتب را که جميع ناس از عدم بلوغ به آن، از غايت
-١ انجيل متّی، فصل ٢٤، آيه ٣٥ و انجيل لوقا، فصل ٢١، آيه٣٣
ص ۱۹ قصوی و سدره منتهی محجوب شدهاند از ظهورات احديّه در هر ظهور به تمام خضوع سؤال می نمودند البتّه به انوار شمس هدايت مهتدی می شدند و به اسرار علم و حکمت واقف می گشتند. حال اين بنده رشحی از معانی اين کلمات را ذکر ٢٧ می نمايم تا اصحاب بصيرت و فطرت از معنی آن به جميع تلويحات کلمات الهی و اشارات بيانات مظاهر قدسی واقف شوند تا از هيمنهکلمات از بحر اسماء و صفات ممنوع نشوند و از مصباح احديّه که محلّ تجلّی ذات است محجوب نگردند. قوله: "مِن بَعدِ ضيقِ تِلکَ الايّام"، يعنی وقتی که ٢٨ ناس در سختی و تنگی مبتلا شوند، و اين در وقتی است که آثار شمس حقيقت و اثمار سدره علم و حکمت از ميان مردم زائل شود و زمام ناس بدست جهّال افتد و ابواب توحيد و معرفت که مقصود اصلی از خلق انسانی است مسدود شود و علم به ظنّ تبديل گردد و هدايت به شقاوت راجع شود. چنانچه اليوم مشاهده می شود که زمام هر گروهی به دست جاهلی افتاده و به هر نحو که اراده کنند حرکت می دهند و در ميان ايشان از معبود جز اسمی و از مقصود جز حرفی نمانده. و به قسمی بادهای هوی و نفس غالب شده که سراج های عقل و فؤاد را در قلوب خاموش نموده، با اينکه ابواب علم الهی به مفاتيح قدرت ربّانی مفتوح گشته و جواهر
ص ٢٠ وجود ممکنات به نور علمی و فيوضات قدسی منوَّر و مهتدی گشتند به قسمی که در هر شیء بابی از علم باز گشته و در هر ذرهّ آثاری از شمس مشهود شده. و با همه اين ظهورات علمی که عالم را احاطه نموده هنوز باب علم را مسدود دانستهاند و امطار رحمت را مقطوع گرفتهاند. به ظنّ تمسّک جسته، از عروة الوثقای محکم علم دور ماندهاند. و آنچه از ايشان مفهوم می شود گويا به علم و باب آن بالفطره رغبتی ندارند و در خيال ظهور آن هم نيستند زيرا که در ظنّ و گمان، ابوابی برای نان يافتهاند و در ظهور مظهر علم، جز انفاق جان چيزی نيافتهاند. لهذا البتّه از اين گريزانند و به آن متمسّک. و با اينکه حکم الهی را يک می دانند از هر گوشه ای حکمی صادر می شود و از هر محلّی امری ظاهر. دو نفس بر يک حکم ملاحظه نمی شود زيرا جز هوی الهی نجويند و به غير از خطا سبيلی نخواهند. رياست را نهايت وصول به مطلوب دانستهاند و کبر و غرور را غايت بلوغ به محبوب شمردهاند. تزويرات نفسانی را مقدّم بر تقديرات ربّانی دانند. از تسليم و رضا گذشتهاند و به تدبير و ريا اشتغال نمودهاند و به تمام قوّت و قدرت حفظ اين مراتب را می نمايند که مبادا نقصی در شوکت راه يابد و يا خللی در عزّت بهم رسد. و اگر چشمی از کحل معارف الهی روشن شود ملاحظه می کند سَبُعی چند
ص ٢١ را که بر مردارهای نفوس عباد افتادهاند. حال کدام ضيق و ٢٩ تنگی است که ازيد از مراتب مذکوره باشد که اگر نفسی طلب حقّی و يا معرفتی بخواهد نمايد نمی داند نزد کدام رود و از که جويا شود، از غايت اينکه رأی ها مختلف و سبيل ها متعدّد شده. و اين تنگی و ضيق از شرايط هر ظهور است که تا واقع نشود ظهور شمس حقيقت نشود زيرا که صبح ظهور هدايت بعد از ليل ضلالت طالع می شود. اين است که در روايات و احاديث جميع اين مضامين هست که کُفر عالم را فرو می گيرد و ظلمت احاطه می نمايد و امثال اينها چنانچه مذکور شد. و اين عبد بواسطه شهرت اين احاديث و اختصار ديگر متعرّض ذکر عبارات حديث نشده ام. حال اگر ٣٠ مقصود از اين ضيق را همچو ادراک نمايند که عالم ضيق به هم رساند و يا امورات ديگر که به خيال خود توهّم نمايند هرگز مشهود نگردد و البتّه گويند که اين شرط ظهور نيافته چنانچه گفتهاند و می گويند. باری، مقصود از ضيق، ضيق از معارف الهيّه و ادراک کلمات ربّانيّه است که در ايّام غروب شمس و مرايای او عباد در تنگی و سختی افتند و ندانند به که توجّه نمايند چنانچه مذکور شد. کَذلکَ نُعَلِّمُکَ مِن تَأويلِ الاَحاديثِ وَ نُلقی عَلَيکَ مِن اَسرارِ الحِکمَةِ لِتَطَّلِعَ بِما هُو المَقصودُ وَ تَکُونَ مِنَ الّذينَ هُم شَرِبُوا مِن کَأسِ العلمِ و ص ٢٢ العِرفان. و قوله: "تُظلَمُ الشَّمسُ وَالقَمَرُ لا يُعطی ضَوءَهُ وَ ٣١ الکَواکبُ تَتَساقَطُ مِنَ السَّماء." مقصود از شمس و قمر که در کلمات انبياء مذکور است منحصر به اين شمس و قمر ظاهری نيست که ملاحظه می شود. بلکه از شمس و قمر معانی بسيار اراده فرمودهاند که در هر مقام به مناسبت آن مقام معنيی اراده می فرمايند. مثلاً يک معنی از شمس، شمس های حقيقت اند که از مشرق قدم طالع می شوند و بر جميع ممکنات ابلاغ فيض می فرمايند. و اين شموس حقيقت، مظاهر کلّيّه الهی هستند در عوالم صفات و اسمای او. و همچنان که شمس ظاهری تربيت اشيای ظاهره از اثمار و اشجار و الوان و فواکه و معادن و دون ذلک از آنچه در عالم ملک مشهود است، به امر معبود حقيقی به اعانت اوست، همچنين اشجار توحيد و اثمار تفريد و اوراق تجريد و گل های علم و ايقان و رياحين حکمت و بيان از عنايت و تربيت شمس های معنوی ظاهر می شود. اين است که در حين اشراق اين شموس، عالم جديد می شود و انهار حَيَوان جاری می گردد و ابحر احسان به موج می آيد و سحاب فضل مرتفع می شود و نسمات جود بر هياکل موجودات می وزد و از حرارت اين شمس های الهی و نارهای معنوی است که حرارت محبّت الهی در ارکان عالم احداث می شود و از عنايت اين
ص ۲۳ ارواح مجرّده است که روح حيوان باقيه بر اجساد مردگان فانيه مبذول می گردد. و فی الحقيقه اين شمس ظاهری يک آيه از تجلّی آن شمس معنوی است و آن شمسی است که از برای او مقابلی و شبهی و مثلی و ندّی ملاحظه نمی شود و کلّ به وجود او قائمند و از فيض او ظاهر و به او راجع. مِنها ظَهَرتِ الاَشياءُ وَإلی خَزائِنِ اَمرها رَجَعَت وَ مِنها بُدِئتِ المُمکِناتُ وَ إلی کَنائِزِ حُکمِها عادَت. و اينکه در مقام بيان و ذکر، ٣٢ تخصيص داده می شوند به بعضی از اسماء و صفات چنانچه شنيده ايد و می شنويد، نيست مگر برای ادراک عقول ناقصه ضعيفه و إلّا لم يزل و لايزال مقدّس بودهاند از هر اسمی و منزّه خواهند بود از هر وصفی. جواهر اسماء را به ساحت قدسشان راهی نه و لطائف صفات را در ملکوت عزّشان سبيلی نه. فَسُبحانَ اللّه مِن اَن يُعرَفَ اَصفياؤُه بِغَيرِ ذواتِهِم اَو يُوصَفَ اَولِياؤهُ بِغَيرِ اَنفُسِهِم. فَتَعالَی عَمّا يَذکُرُ العِبادُ فی وَصفِهِم و تعالَی عَمّا هُم يَعرِفُونَ. و اطلاق شموس بر آن انوار مجرّده در ٣٣ کلمات اهل عصمت بسيار شده، از آن جمله در دعای ندبه می فرمايد: "اَينَ الشُّمُوسُ الطّالِعةُ ؟ اَينَ الاَقمار المُنيرَةُ؟ اَينَ الَانْجُمُ الزّاهِرَةُ؟" پس معلوم شد که مقصود از شمس و قمر و نجوم در مقام اوّليّه انبياء و اولياء و اصحاب ايشانند که از انوار معارفشان عوالم غيب و شهود روشن و منوّر است. و در ٣٤ ص ٢٤ مقام ديگر مقصود از شمس و قمر و نجوم، علمای ظهور قبلند که در زمان ظهور بعد موجودند و زمام دين مردم در دست ايشان است. و اگر در ظهور شمس اُخری به ضيای او منوّر گشتند لهذا مقبول و منير و روشن خواهند بود و الّا حکم ظلمت در حقّ آنها جاری است اگر چه به ظاهر هادی باشند زيرا که جميع اين مراتب از کفر و ايمان و هدايت و ضلالت و سعادت و شقاوت و نور و ظلمت منوط به تصديق آن شمس معنوی الهی است. بر هر نفسی از علماء حکم ايمان از مبدأ عرفان در يوم تغابن و احسان جاری شد حکم علم و رضا و نور و ايمان درباره او صادق است و الّا حکم جهل و نفی و کفر و ظلم در حقّ او جريان يابد. و اين بر هر ٣٥ ذی بصری مشهود است که همچنان که نور ستاره محو می شود نزد اشراق شمس ظاهره، همين قسم شمس علم و حکمت و عرفان ظاهره نزد طلوع شمس حقيقت و آفتاب معنوی محو و تاريک می شود. و اطلاق شمس بر آن علماء به ٣٦ مناسبت علوّ و شهرت و معروفيّت است. مثل علمای مسلّم عصر که مشهور بلاد و مسلّم اند بين عباد. و اگر حاکی از شمس الهی باشند از شموس عاليه محسوبند و إلّا از شموس سجّين چنانچه می فرمايد: "الشّمسُ والقمَرُ بِحُسبَانِ." ١ و -١ سوره رحمن، آيه
٥ ص ٢٥ معنی شمس و قمر هم که در آيه مذکوره هست البتّه شنيده ايد، احتياج به ذکر نيست. و هر نفسی هم که از عنصر اين شمس و قمر باشد يعنی در اقبال به باطل و اعراض از حقّ، البتّه از حسبان ظاهر و به حسبان راجع خواهد شد. پس ٣٧ ای سائل، بايد به عروة الوثقی متمسّک شويم که شايد از شام ضلالت به نور هدايت راجع گرديم و از ظلّ نفی فرار نموده در ظلّ اثبات درآئيم و از نار حسبان آزاد شده به نور جمال حضرت منّان منوّر گرديم والسّلام. کَذلِکَ نُعطيکُم مِن اَثمارِ شَجَرةِ العِلمِ لِتَکُونُنَّ فی رِضوانِ حِکمةِ اللّه لَمِن المُحبرينَ. و ٣٨ در مقامی هم مقصود از اطلاقات شمس و قمر و نجوم، علوم و احکام مرتفعه در هر شريعت است مثل صلات و صوم که در شريعت فرقان بعد از اخفای جمال محمّدی از جميع احکام محکم تر و اعظم تر است. چنانچه احاديث و اخبار مشعر بر آن است و به علّت شهرت، احتياج ذکر نيست. بلکه در هر
عصری حکم صلات محکم و مجری بوده. چنانچه از انوار ٣٩ مشرقه از شمس محمّديّه مأثور است که بر جميع انبياء در هر عهدی حکم صلات نازل شده، نهايت آنکه در هر عصر به اقتضای وقت به قسمی و آدابی جديد مخصوص گشته. و چون در هر ظهور بعد، آداب و عادات و علوم مرتفعه
محکمه مشرقه واضحه ثابته در ظهور قبل منسوخ ص ٢٦ می شود لهذا تلويحاً به اسم شمس و قمر ذکر نمودهاند.
" لِيَبْلُوَکُم اَيُّکُم اَحسَنُ عَمَلاً" ١ و در حديث هم اطلاق ٤٠ شمس و قمر بر صوم و صلات شده چنانچه می فرمايد:
" الصَّومُ ضِياءٌ وَالصَّلوةُ نُورٌ." و لکن روزی در محلّی نشسته بودم شخصی از علمای معروف وارد شد و به مناسبتی اين حديث را ذکر نمود و فرمود: چون صوم حرارت در مزاج احداث می نمايد لهذا به ضياء که شمس باشد تعبير يافته و صلات ليل چون برودت می طلبد لهذا به نور که قمر باشد معبّر گشته. ملاحظه نمودم که آن فقير به قطره ای از بحر معانی موفّق نشده و به جذوه ای ازنار سدرهحکمت ربّانی فائز نگشته. بعد از مدّتی در نهايت ادب اظهار داشتم که جناب، آنچه فرموديد در معنی حديث، در السن و افواه ناس مذکور است و ليکن گويا مقصود ديگر هم از حديث مستفاد می شود. بيان آن را طلب نمود. ذکر شد که خاتم انبياء و سيّد اصفياء دين مرتفع در فرقان را تشبيه به سماء فرمودهاند به علّت علوّ و رفعت و عظمت و احاطه آن بر جميع اديان. و چون در سماء ظاهره دو رکن اعظم اقوم مقرّر شده است که نيّرين باشد و به شمس و قمر ناميده، همچنين در سماء دين هم دو نيّر مقدّر گشته که صوم و صلات باشد. الإسلامُ سَماءٌ -١ سوره ملک، آيه ٢
ص ٢٧ و الصَّومُ شَمسُها و الصَّلوةُ قَمَرُها. باری، اين است مقصود ٤١ از تلويحات کلمات مظاهر الهی. پس اطلاق شمس و قمر در اين مراتب بر اين مقامات مذکوره به آيات نازله و اخبار وارده محقّق و ثابت شد. اين است که مقصود از ذکر تاريکی شمس و قمر و سقوط انجم، ضلالت علماء و نسخ شدن احکام مرتفعه در شريعت است که مظهر آن ظهور به اين تلويحات اخبار می دهد. و جز ابرار را از اين کأس نصيبی نيست و جز اخيار را قسمتی نه. "إنَّ الاَبرَارَ يَشرَبُونَ مِن کأسٍ کَانَ مِزَاجُها کافُوراً." ١ و اين مسلّم است که در هر ٤٢ ظهور بعد، شمس علوم و احکام و اوامر و نواهی که در ظهور قبل مرتفع شده و اهل آن عصر در ظلّ آن شمس و قمر معارف و اوامر منوّر و مهتدی می شدند تاريک می شود، يعنی حکمش و اثرش تمام می گردد. و حال ملاحظه فرمائيد که اگر امّت انجيل مقصود از شمس و قمر را ادراک می نمودند و يا از مظهر علم الهی مستفسر می شدند بدون اعتراض و لجاج، البتّه معانی آن واضح می گشت و اين گونه در ظلمت نفس و هوی مبتلا و گرفتار نمی شدند. بلی، چون علم را از مبدأ و معدنش اخذ ننمودند لهذا در وادی مهلک کفر و ضلالت به هلاکت رسيدهاند و هنوز مُشعر نشدهاند که علامات کلّ ظاهر -١ سوره انسان (دهر)، آيه ٥
ص ۲۸ شد و شمس موعود از افق ظهور اشراق نمود و شمس و قمر
٤٣علوم و احکام و معارف قبل تاريک شد و غروب نمود. حال به چشم علم اليقين و جناحَی عين اليقين به صراط حقّ اليقين قدم گذار، "قل اللّهُ ثُمَّ ذَرهُم فِی خَوضهِم يَلعَبُونَ"١ تا از اصحابی محسوب شوی که می فرمايد: "إنَّ الَّذينَ قَالُوا رَبُّنَااللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِکَةُ." ٢ تا جميع اين اسرار را به
٤٤بَصَر خود مشاهده فرمائی. ای برادر من، قدم روح بردار تا باديه های بعيده بُعد و هجر را به آنی طيّ فرمائی و در رضوان قرب و وصل در آئی و در نَفَسی به انفس الهيّه فائز شوی. و به قدم جسد هرگز اين مراحل طيّ نشود و مقصود حاصل نيايد. والسَّلامُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الحَقَّ بِالحقِّ وَ کانَ عَلی
٤٥صِراطِ الاَمرِ فيِ شاطئِ العرفانِ بِاسمِ اللّه موقُوفاً. اين است معنی آيهمبارکه که می فرمايد: "فَلا اُقسِمُ بِرَبِّ المَشارِقِ و المَغَارِب." ٣ زيرا که از برای هر شمسی از اين شموس مذکوره محلّ اشراق و غروب است. و چون علمای تفسير بر حقيقت اين شمس های مذکوره اطّلاع نيافتند لهذا در تفسير اين آيه مبارکه معطّل شدند. و بعضی ذکر نمودند که چون آفتاب در هر روز از نقطه ای طلوع می نمايد غير از نقطه يوم قبل لهذا به -١ سوره انعام، آيه ٩١ ٢- سوره فصّلت، آيه ٣٠ -٣ سوره معارج، آيه ٤٠
ص ۲۹
لفظ جمع ذکر فرموده. و بعضی ديگر نوشتهاند که مقصود فصول اربعه است که در هر فصلی چون شمس از محلّی طالع می شود و به محلّی غروب می نمايد لهذا مشارق و مغارب ذکر شده. اين است مراتب علم عباد. و با وجود اين به جواهر علم و لطائف حکمت چه جهل ها و عيوب ها که نسبت می دهند. و همچنين از اين بيانات واضحه محکمه متقنه ٤٦غير متشابه تفطّر سماء را که از علائم ساعت و قيامت است ادراک نما. اين است که می فرمايد: "إذَا السَّمَاءُ انفَطَرَتْ." ١ مقصود سماء اديان است که در هر ظهور مرتفع می شود و به ظهور بعد شکافته می گردد، يعنی باطل و منسوخ می شود. قسم به خدا که اگر درست ملاحظه شود تفطّر اين سماء اعظم است از تفطّر سماء ظاهری. قدری تأمّل فرمائيد. دينی که سال ها مرتفع شده باشد و جميع در ظلّ آن نشو و نما نموده باشند و به احکام مشرقه آن مدّت ها تربيت يافته و از آباء و اجداد جز ذکر آن را نشنيده، به قسمی که چشم ها جز نفوذ امرش را ادراک نکرده و گوش ها جز احکامش را استماع ننموده، بعد نفسی ظاهر شود و جميع اينها را به قوّت و قدرت الهی تفريق نمايد و فصل کند بلکه همه را نفی فرمايد . حال فکر نما که اين اعظم است يا آنچه اين همج رعاع گمان -١ سوره انفطار، آيه ١
ص ٣٠
٤٧نمودهاند از تفطّر سماء؟ و ديگر زحمت و مرارت آن طلعات را ملاحظه نما که بی ناصر و معين ظاهری در مقابل جميع اهل ارض اقامه حدود اللّه می فرمايند. با آن همه ايذاء که بر آن وجود های مبارکه لطيفهرقيقه وارد می شود و با کمال قدرت
٤٨صبر می فرمايند و با نهايت غلبه تحمّل می نمايند. و همچنين معنی تبديل ارض را ادراک نما که غمام رحمت آن سماء بر قلوبی که نيسان مکرمت مبذول داشت، تبديل شد اراضی آن قلوب به ارض معرفت و حکمت. و چه رياحين توحيد که در رياض قلوبشان انبات شده و چه شقايق های حقايق علم و حکمت که از صدور منيرشان روئيده. و اگر ارض قلوبشان تبديل نمی شد چگونه رجالی که حرفی تعليم نگرفتهاند و معلّم را نديدهاند و به هيچ دبستانی قدم نگذاشتهاند به کلمات و معارفی تکلّم می نمايند که احدی ادراک نتواند نمود؟ گويا از تراب علم سرمدی سرشته شدهاند و از آب حکمت لدنّی عجين گشتهاند. اين است که می فرمايد: "اَلعِلمُ نُورٌ يَقْذِفُه اللّهُ فی قَلبِ مَن يَشاء." و اين نحو از علم است که ممدوح بوده و هست. نه علوم محدوده که از افکار محجوبه کدره احداث شده و آن را گاهی از هم سرقت می نمايند و بر ديگران
٤٩افتخار می کنند. ای کاش صدرهای عباد از نقوش اين تحديدات و کلمات مظلمه پاک و مقدّس می شد که لَعَلَّ به تجلّی انوار ص ۳۱ شمس علم و معانی و جواهر اسرار حکمت لدنّی فائز می گشت. حال ملاحظه نما، اگر اين اراضی جرزهوجود تبديل نمی شد چگونه محلّ ظهور اسرار احديّه و بروز جواهر هويّه می شد؟ اين است که می فرمايد: "يَومَ تُبَدَّلُ الاَرضُ غَيرَ الاَرضِ."١ و از نسمات جود آن سلطان وجود ارض ظاهره هم ٥٠تبديل يافته لَو اَنتُم فی اَسرارِ الظُّهور تَتَفَکَّروُن. و ديگر معنی ٥١
اين آيه را ادراک نما که می فرمايد: "والاَرضُ جَميعاً قَبضَتُهُ يَومَ القيامَة وَالسَّمواتُ مَطويَّاتٌ بِيَمينهِ سُبحَانَهُ و تَعَالَی عَمَّا يُشرِکُونَ."٢ مضمون آن اين است که همه زمين اخذ شده،
در دست اوست روز قيامت و آسمان پيچيده شده، در دست راست اوست. حال قدری انصاف می خواهد که اگر مقصود اين است که مردم ادراک نمودهاند چه حسن بر آن مرتّب می شود؟ وانگهی اين مسلّم است که حقّ منيع، دستی که مرئی شود به بصر ظاهر و مرتکب اين امورات شود منسوب به ذات نيست بلکه کفری است محض و افکی است صرف اقرار بر چنين امری. و اگر بگوئی مظاهر امر او هستند که در قيامت به اين امر مأمور می شوند اين هم به غايت بعيد است و بی فائده. بلکه مقصود از ارض، ارض معرفت و علم است و از سماوات، سماوات اديان. حال ملاحظه فرما که چگونه ارض علم و
-١ سوره ابراهيم، آيه ٤٨ ٢-سوره زمّر، آيه ٦٧
ص ۳۲ معرفت که از قبل مبسوط شده بود به قبضه قدرت و اقتدار قبض نمود و ارض منيعه تازه در قلوب عباد مبسوط فرمود و رياحين جديده و گل های بديعه و اشجار منيعه از صُدور منيره
٥٢انبات نمود. و همچنين ملاحظه کن که سماوات اديان مرتفعه در قبل چگونه در يمين قدرت پيچيده شد و سماء بيان به امراللّه مرتفع گشت و به شمس و قمر و نجوم اوامر بديعه جديده تزيين يافت. اين است اسرار کلمات که بی حجاب کشف و ظاهر گشته تا ادراک صبح معانی فرمائی و سراج های ظنون و وهم و شکّ و ريب را به قوّت توکّل و انقطاع خاموش نمائی و مصباح جديد علم و يقين در مشکات قلب و دل
٥٣برافروزی. و از جميع اين کلمات مرموزه و اشارات ملغزه که از مصادر امريّه ظاهر می شود مقصود امتحان عباد است چنانچه مذکور شد تا معلوم شود اراضی قلوب جيّده منيره از اراضی جرزه فانيه. و هميشه اين از سنّت الهی در ميان عباد بوده
٥٤چنانچه در کتب مسطور است. و همچنين آيه قبله را ملاحظه فرمائيد که بعد از هجرت شمس نبوّت محمّدی از مشرق بطحا به يثرب، رو به بيت المقدّس توجّه می فرمودند در وقت صلات، تا آنکه يهود بعضی سخن های ناشايسته بر زبان راندند که ذکرش شايسته اين مقام نيست و سبب تطويل کلام می شود. باری، آن حضرت بسيار مکدّر شدند و به لحاظ ص ۳۳ تفکّر و تحيّر در سماء نظر می فرمودند. بعد جبرئيل نازل شد و اين آيه تلاوت نمود: "قَد نَری تَقَلُّبَ وَجهِکَ فِی السَّماء فَلَنُوَلِّيَنَّکَ قِبلَةً تَرضَاهَا." ١ تا آنکه در يومی آن حضرت با جمعی اصحاب به فريضه ظهر مشغول شدند و دو رکعت از نماز بجا آورده بودند که جبرئيل نزول نمود و عرض کرد:
"فَوَلِّ وَجهَکَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ." ٢ در اثنای نماز حضرت از بيت المقدّس انحراف جسته به کعبه مقابل شدند. فی الحين تزلزل و اضطراب در ميان اصحاب افتاد به قسمی که جمعی نماز را بر هم زده اعراض نمودند. اين فتنه نبود مگر برای امتحان عباد و إلّا آن سلطان حقيقی قادر بود که هيچ قبله را تغيير ندهد و در آن عصر هم بيت المقدّس را قرار فرمايد و اين خلعت قبول را از وی سلب ننمايد. چنانچه در عهد اکثری ٥٥ انبياء که بعد از موسی مبعوث به رسالت شدند مثل داود و عيسی و دون آنها از انبيای اعظم که ما بين اين دو نبيّ آمدند هيچ حکم قبله تغيير داده نشد و همه اين مرسلين از جانب ربّ العالمين مردم را به توجّه همان جهت امر می فرمودند. و نسبت همه اراضی هم به آن سلطان حقيقی يکی است مگر هر ارضی را که در ظهور مظاهر خود تخصيص به امری دهد. چنانچه می فرمايد: "وَلِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ فَاَينَما تُوَلُّوا فَثَمَّ
-١سوره بقره، آيه ١٤٤ ٢- سوره بقره، آيه ١٤٩
ص ۳۴ وَجهُ اللّهِ."١ با وجود تحقّق اين امور چرا تبديل شد که سبب جزع و فزع عباد شود و علّت تزلزل و اضطراب اصحاب گردد؟ بلی، اين گونه امور که سبب وحشت جميع نفوس است واقع نمی شود مگر برای آنکه کلّ به محکّ امتحان اللّه در آيند تا صادق و کاذب از هم تميز و تفصيل يابد. اينست که بعد از اختلاف ناس می فرمايد : "وَ مَا جَعَلنَا القِبلةَ اَلَّتی کُنتَ عَلَيهَا إلّا لِنعْلَمَ مَن يَتَّبعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ ينقَلِبُ عَلی عَقِبَيه " ٢ که مضمون آن اين است: ما نگردانيديم و برهم نزديم قبله را که آن بيت المقدّس باشد مگر آنکه بدانيم که متابعت تو می نمايد و که راجع بر عقبيه می شود، يعنی اعراض می نمايد و اطاعت نمی کند و صلات را باطل نموده فرار می نمايد. "حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ
٥٦فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ " ٣ اگر قدری تأمّل رود در همين مطلب و بيان، ابواب های معانی و تبيان مفتوح بينيد و جميع علم و اسرار آن را بی حجاب مشاهده فرمائيد. و نيست اين امور مگر برای تربيت و خلاصی نفوس از قفس نفس و هوی و الّا آن سلطان حقيقی لم يزل به ذات خود غنيّ بوده از معرفت موجودات و لا يزال به کينونت خود مستغنی خواهد بود از عبادت ممکنات. يک نسيم از غنای او جميع عالم را به خلَع غنا
-١سوره بقره، آيه ١١٥ ٢- سوره بقره، آيه ١٤٣ -٣ سوره مدّثّر، آيه ۵۰-٥١
ص ۳۵ مفتخر نمايد و يک قطره از بحر جود او همه هستی را به حيات باقيه مشرّف فرمايد. و ليکن چون مقصود امتياز حقّ از باطل و شمس از ظلّ است، اين است که در کلّ حين امتحان های مُنزله از جانب ربّ العزّه چون غيث هاطل جاری است. اگر قدری در انبيای قبل و ظهور ايشان تعقّل رود امر ٥٧ بسيار بر اهل ديار سهل شود به قسمی که از افعال و اقوالی که مخالف نفس و هوی است محتجب نمی مانند و همه حجبات را به نار سدره عرفان محترق نمايند و بر عرش سکون و اطمينان مستريح شوند. مثلاً موسی بن عمران که يکی از انبيای معظّم و صاحب کتاب بود در اوّل امر، قبل از بعثت، روزی در سوق می گذشت. دو نفر با يکديگر معارضه می نمودند. يکی از آن دو نفس از موسی استمداد جست. آن حضرت او را اعانت نموده مدّعی را بقتل رسانيد چنانچه در کتاب مسطور است و ذکر تفصيل، مايه تعويق و تعطيل مقصود می شود. و اين خبر در مدينه اشتهار يافت و آن حضرت را خوف غالب شد چنانچه نصّ کتاب است. تا آنکه به خبر " إنَّ المَلأ يَأتَمِرُونَ بِکَ لِيَقتُلُوکَ"١ مخبر شد و از مدينه بيرون تشريف بردند و در مدين در خدمت شعيب اقامه فرمودند. و در مراجعت، در وادی مبارکه که برّيّهء
-١ سوره قصص، آيه ٢٠
ص ۳۶ سينا باشد وارد شد و تجلّی سلطان احديّه را از شجره لا شرقيّه و لا غربيّه مشاهده نمود و ندای جانفزای روحانی را از نار موقده ربّانی استماع فرمود و مأمور به هدايت انفس فرعونی گشت تا مردم را از وادی نفس و هوی نجات داده، به صحراهای دلفزای روح و هدی وارد نمايد و از سلسبيل انقطاع جميع من فی الإبداع را از حيرتِ بُعد به دارالسّلام قرب رساند. و چون در منزل فرعون وارد شد و تبليغ نمود به آنچه مأمور بود فرعون زبان به بی ادبی گشود و گفت: آيا تو نبودی که قتل نفس نمودی و از کافران شدی؟ مثل اينکه ربّ العظمه خبر داد از لسان فرعون که به موسی عرض نمود: "وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی فَعَلْتَ و اَنْتَ مِنَ الکَافِرينَ قَالَ فَعَلْتُها اذاً وَ اَنا مِنَ الضَّالّين فَفَرَرْتُ مِنْکُم لَمَّا خِفْتُکُم فَوَهَبَ لِی رَبّی
٥٨حُکْماً و جَعَلَنَی مِنَ المُرْسَلِينَ." ١حال تفکّر در فتنه های الهی و بدايع امتحان های او کن که نفسی که معروف است به قتل نفس و خود هم اقرار بر ظلم می نمايد چنانچه در آيه مذکور است و سی سنه اَو اقلّ هم بر حسب ظاهر در بيت فرعون تربيت يافته و از طعام و غذای او بزرگ شده، يک مرتبه او را از ما بين عباد برگزيده و به امر هدايت کبری مأمور فرمود. و حال آنکه آن سلطان مقتدر قادر بر آن بود که موسی را از قتل
-١ سوره شعراء، آيه ١٩ -٢١
ص ۳۷ ممنوع فرمايد تا به اين اسم در بين عباد معروف نباشد که سبب وحشت قلوب شود و علّت احتراز نفوس گردد. و
٥٩ همچنين در حالت مريم مشاهده نما که آن طلعت کبری از عظمت امر و تحيّر، آرزوی عدم فرمود چنانچه مستفاد از آيه مبارکه می شود که بعد از تولّد عيسی، مريم ناله نمود و به اين کلمه زبان گشود: "يَا لَيْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَ کُنْتُ نَسْيَاً مَنْسيّاً."١ که ترجمه آن اين است: ای کاش مرده بودم قبل از ظهور اين امر و بودم از فراموش شدگان. قسم به خدا که کبدها از استماع اين سخن می گدازد و روان ها می ريزد. و اين اضطراب و حزن نبود مگر از شماتت اعداء و اعتراض اهل کفر و شقا. آخر تفکّر نمائيد که مريم چه جواب با مردم می گفت؟ طفلی که پدر او معيّن نباشد چگونه می توان به مردم معيّن نمود که اين از روح القدس است؟ اين بود که آنمخدّره بقا آن طفل را برداشته به منزل مراجعت فرمود. تا چشم قوم بر او افتاد گفتند: "يَا اُخْتَ هَارُونَ مَا کَان اَبُوکِ إمرَاَ سَوءٍ وَ مَا کَانَتْ اُمُّکِ بَغِيّاً."٢ مضمون آن اين است که ای خواهر هارون، نبود پدر تو مرد بدی و نبود مادر تو بدکار. حال ناظر به اين فتنه کبری و امتحان اعظم شويد. و از همه
٦٠ گذشته، همان جوهر روح که در ميان قوم به نسبت بی پدری
-١ سوره مريم، آيه ٢٣ ٢- سوره مريم، آيه ٢٨
ص ۳۸ معروف بوده او را پيغمبری بخشيد و حجّت خود نمود بر کلّ
٦١اهل سماوات و ارض. حال مشاهده فرمائيد که چقدر امور مظاهر ظهور مغاير نفس و هوای عباد از سلطان ايجاد ظاهر می شود. و چون بر اين جواهر اسرار مطّلع شوی به مقصود آن نگار اطّلاع يابی و اقوال و افعال آن مليک با اقتدار را مثل هم ملاحظه نمائی به قسمی که آنچه در افعال او مشاهده شود در کلمات او هم ملاحظه گردد و هرچه در کلمات او ملاحظه گردد در افعال او به نظر آيد. اين است که اين افعال و اقوال در ظاهر نقمتاند برای فجّار و در باطن رحمت اند برای ابرار. اگر به ديده قلب ملاحظه رود کلمات مُنزَله از سماء مشيّت با امور مُظهره از ملکوت قدرت يک شیء مشاهده شود
٦٢و بر يک قسم ادراک گردد چنانچه مذکور شد. حال ای برادر ملاحظه نما اگر در اين عهد چنين اموری ظاهر شود و چنين حکايت بروز نمايد چه خواهند نمود؟ قسم به مربّی وجود و مُنزِل کلمات که در حين، بی تکلّم حکم بر کفر و امر بر قتل نمايند. کجا گوش می دهند که گفته شود که عيسی از نفخه روح القدس ظاهر شده و يا موسی از امر مبرم مأمور گشته. اگر صد هزار خروش بر آری به گوش احدی نرود که بی پدری مبعوث به رسالت گشته و يا قاتلی از شجره نار، إنّی اَنَا اللّه
٦٣آورده. چشم انصاف اگر باز شود از جميع اين بيانات مشهود
ص ۳۹
می گردد که مُظهر همه اين امور و نتيجه همه اليوم ظاهر است. با اينکه امثال اين امور در اين ظهور واقع نشده با وجود اين متمسّک به ظنونات انفس مردوده شده، چه نسبت ها که دادهاند و چه بلايا که وارد آوردهاند که در ابداع شبه آن به ظهور نيامده. اللّه اکبر، بيان که به اين مقام ٦٤ رسيد رائحه روحانی از صبح صمدانی مرور نمود و صبای صبحگاهی از مدينه سبای لايزالی وزيد و اشارتش جان را بشارت تازه بخشيد و روح را فتوحی بی اندازه. بساط جديدی مبسوط نمود و ارمغان بی شمار بی کران از آن يار بی نشان آورد که خلعت ذکر از قدّ لطيفش بسی قاصر است و رداء بيان از قامت منيرش بس کوتاه. بی لفظ رمز معانی کشف می نمايد و بی لسان اسرار تبيان می گويد و بلبل های شاخسار هجر و فراق را ناله و افغان می آموزد و قاعده و رسوم عشق و عاشقی و رمز دلدادگی تعليم می نمايد و گل های بديع رضوان قرب و وصال را رسم دلبری و آداب عشوه گری تلقين می نمايد و اسرار حقايق بر شقايق بستان عشق می بخشد و دقايق رموز و رقايق آن را در صدر عشّاق وديعه می گذارد. به قسمی عنايت در اين ساعت فرموده که روح القدس به غايت حسرت می برد. قطره را امواج بحری داده و ذرّه را طراز خورشيدی عنايت نموده. الطاف به مقامی رسيده که جُعَل
ص ٤٠ قصد نافه مشک نموده و خفّاش در مقابل آفتاب مقرّ گزيده. مردگان را به نفخه حيات از قبور جسد مبعوث نموده و جاهلان را بر صدر علم منزل داده و ظالمان را بر فراز عدل
٦٥محلّ معيّن نموده. و عالم هستی به جميع اين عنايات حامله گشته، تا کی اثر اين عنايت غيبی در خاکدان ترابی ظاهر شود و تشنگان از پا افتاده را به کوثر زلال محبوب رساند و گمگشتگان صحرای بُعد و نيستی را به سرادق قرب و هستی معشوق فائز گرداند و در ارض قلوب که اين حبّه های قدس انبات نمايد و از رياض نفوس که شقايق های حقايق غيبی بشکفد. باری، نه چنان سدره عشق در سينای حبّ مشتعل شده که به آب های بيان افسرده گردد و يا اتمام پذيرد. عطش اين حوت را بحور ننشاند و اين سمندر ناری جز در نار روی يار مقرّ نگزيند. پس ای برادر، سراج روح را در مشکات قلب به دُهن حکمت بر افروز و به زجاج عقل حفظش نما تا نَفَس های انفس مشرکه آن را خاموش نکند و از نور باز ندارد. کَذلِکَ نَوَّرنا اُفُقَ سَماءِ البَيانِ مِن اَنوارِ شُموس الحِکْمَةِ وَ العِرفانِ لِيطمَئنَّ بها قَلبُکَ وَ تَکُونَ مِن الَّذين طارُوا بِاَجْنِحَةِ الإيقانِ فِی هَواء مَحَبّةِ رَبِّهِم
٦٦ الرَّحمن. و قوله : "حينَئِذٍ تَظهَرُ عَلامَةُ ابنِ الإنسانِ فِی السَّماء." می فرمايد: بعد از کسوف شمس معارف الهيّه و سقوط نجوم احکام مثبته و خسوف قمر
ص ٤١ علم که مربّی عباد است و انعدام اعلام هدايت و فلاح و ظلمت صبح صدق و صلاح، ظاهر می شود علامت ابن الانسان در آسمان. و مقصود از سماء، سماء ظاهره است که قريب ظهور آن فَلَک سماوات معدلت و جريان فُلک هدايت بر بحر عظمت، در آسمان نجمی بر حسب ظاهر پيدا می شود که مبشّر است خلق سماوات را به ظهور آن نيّر اعظم. و همچنين در آسمان معنی نجمی ظاهر می شود که مبشّر است اهل ارض را به آن فجر اقوم اکرم. و اين دو علامت در سماء ظاهره و سماء باطنه قبل از ظهور هر نبيّ ظاهر گشته چنانچه شنيدهاند. از جمله خليل الرّحمن که قبل از ظهور آن حضرت، ٦٧ نمرود خوابی ديد و کَهَنه را خواست. اخبار دادند بر طلوع نجمی در سماء. و همچنين شخصی در ارض ظاهر شد که مردم را بشارت می داد به ظهور آن حضرت. و بعد از او حکايت ٦٨ کليم اللّه بود که کَهَنَه آن زمان فرعون را خبر دادند که
کوکبی در سماء طالع شده که دالّ است بر انعقاد نطفه ای که هلاک تو و قوم تو بر دست اوست. و همچنين عالمی پيدا شد که شب ها بنی اسرائيل را بشارت و تسلّی می فرمود و اطمينان می داد چنانچه در کتب مسطور است. و اگر تفصيل اين امور ذکر شود اين رساله کتابی می شود. و ديگر آنکه دوست ندارم حکايات واقعه قبل را ذکر نمايم. و خدا شاهد
ص ٤٢ حال است که اين بيان هم که می شود نيست مگر از کمال حبّ به آن جناب که شايد جمعی فقرای ارض بر شاطی غنا وارد شوند و يا گروهی از جاهلان بر بحر علم وارد گردند و يا تشنگان معرفت بر سلسبيل حکمت واصل آيند. و إلاّ اين عبد اشتغال به اين مقالات را ذنبی عظيم می دانم و عصيانی کبير می شمرم. و همچنين نزديک ظهور عيسی شد، چند نفر ٦٩ از مجوس که اطّلاع يافتند بر ظهور نجم عيسی در سماء، به اثر آن نجم آمدند تا داخل شدند به شهری که مقرّ سلطنت هيرودس بود. و در آن ايّام سلطنت آن ممالک در قبضه تصرّف او بود. و کانوا قائلين: "اَينَ هُوَ المولُود مَلِکُ اليَهود؟ لاَنّا قَد ٧٠ رَاَينا نَجمَهُ فِی المَشرِقِ وَوافَينا لِنَسجُدَ لَه."١ و بعد از تفحّص معلوم نمودند که در بيت اللّحم يهودا آن طفل متولّد شد. اين علامت در سماء ظاهره. و علامت در سماء باطنه که سماء علم و معانی باشد ظهور يحيی بن زکريّا بود که مردم را بشارت می داد به ظهور آن حضرت. چنانچه می فرمايد: "انَّ اللّهَ يُبَشِّرُکَ بِيَحيی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّه و سَيِّداً و حَصُوراً." ٢ مقصود از کلمه، حضرت عيسی است که يحيی مبشّر به ظهور او بود. و در الواح سماوی هم مسطور است: "کانَ
يُوحَنّا يَکرزُ فی بَرِّيَّةِ يَهودا قائِلاً تُوبُوا فَقَدِ اقتَرَبَ مَلَکُوتُ
-١ انجيل متّی، فصل ٢ آيه ٢ ٢- سورهآل عمران، آيه ٣٩
ص ۴۳ السّمواتِ."١ و مقصود از يوحنّا، يحيی است. و همچنين قبل ٧١ از ظهور جمال محمّدی آثار سماء ظاهره ظاهر شد. و آثار باطنه که مردم را در ارض بشارت می دادند به ظهور آن شمس هويّه چهار نفر بودند واحداً بعد واحد. چنانچه روزبه که موسوم به سلمان شد به شرف خدمتشان مشرّف بود و زمان وفات هر يک می رسيد روزبه را نزد ديگری می فرستاد تا نوبت به چهارم رسيد و او در حين موت فرمود: ای روزبه، بعد از تکفين و تدفين من برو به حجاز که شمس محمّدی اشراق می نمايد و بشارت باد تو را به لقای آن حضرت. تا ٧٢ رسيد به اين امر بديع منيع. و اکثر از منجّمان خبر ظهور نجم را در سماء ظاهره دادهاند. و همچنين در ارض هم نورين نيّرين، احمدو کاظم، قدّس اللّه تربتهما. پس، از اين معانی ٧٣ مبرهن شد که قبل از ظهور هر يک از مرايای احديّه علامات آن ظهور در آسمان ظاهر و آسمان باطن که محلّ شمس علم و قمر حکمت و انجم معانی و بيان است ظاهر می شود و آن ظهورِ انسان کامل است قبل از هر ظهور برای تربيت و استعداد عباد از برای لقای آن شمس هويّه و قمر احديّه. و قوله: "وَ يَنوحُ کُلُّ قَبائِل الاَرض وَ يَرَونَ ابن الإنسان آتياً عَلی ٧٤ سَحابِ السَّماء مَعَ قُوّاةٍ وَ مجدٍ کبيرٍ." تلويح اين بيان اين
-١ انجيل متّی، فصل ٣، آيه ١-
ادامه دارد...
No comments:
Post a Comment